هانیه وهابی - «رامونا» دختر کوچک خانواده است که اتفاقات عجیب و جالبی برایش میافتد. یکی از این اتفاقات مربوط میشود به اولین لحظهی دیدن خانم بینی.
«رامونا» معلمش، خانم «بینی»، را خیلی دوست دارد. او تصمیم میگیرد همهی تلاشش را برای اینکه خانم «بینی» هم او را دوست داشته باشد انجام دهد.
پس وقتی خانم معلم به او میگوید بنشیند تا بعدا سر و سامانی به او بدهد، با هیچ کلکی بلند نمیشود، حتی وقتی خانم «بینی» از او میخواهد برای بازی به حیاط بروند.
رامونا منتظر سر و سامانش، همان هدیهای که خانم بینی قولش را فقط به «رامونا» داده است، میماند!
تا اینکه یک روز برای «رامونا» بدترین روز زندگیاش میشود، همان روزی که خانم «بینی» از «رامونا» میخواهد موهای سوزان را نکشد، اما «رامونا» نمیتواند جلو خودش را بگیرد و حق «سوزان» را که به او «آتشپاره» گفته است کف دستش میگذارد.
پس خانم «بینی» از او میخواهد به خانه برود و تا وقتی یاد نگرفته است موهای بچهها را نکشد به کودکستان برنگردد.
اینطور رامونا برای چند روز در خانه میماند چون فکر میکند خانم بینی دیگر او را دوست ندارد، اما بالأخره خانم «بینی» با فرستادن نامهای برای «رامونا» به او میگوید که منتظر برگشتش به کودکستان است و با این کار سرانجام «رامونا» از دوست داشته شدنش مطمئن میشود و برمیگردد.